سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/5/3
11:34 صبح

رفتند و رویم دیگر آیند و روند…

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

 

شاید بزرگترین جهل و گرفتاری مردم عصرها، پیروی کورکورانه از عقاید پدران و گذشتگانشان باشد. هر فرزندی معمولا همان اعتقاداتی را می پذیرد و عمل می کند که والدین او پذیرفته و عمل کرده اند. به عنوان مثال اگر جامعه خود را در نظربگیریم می بینیم که در اکثر موارد، اگر خانواده ای مذهبی بوده است، فرزند هم مذهبی. اگر خانواده بی بند و بار بوده فرزند هم… .

یا در بُعدی وسیع تر، اگر جامعه ی جهانی را ارزیابی کنیم می بینیم که بسته به نوع اعتقادات خانواده، فرزندان  مسیحی ، لائیک، یهودی، مسلمان، هندو و … می شوند و این امر نه مخصوص نسل حاضر بلکه شاید  به وسعت تاریخ بشریت باشد.

این همان بی راهه ای است که بارهاقرآن کریم آن را نکوهش کرده و به دنبال آن سرگذشت هایی را یادآوری کرده است که پند آموز است.

منظور آنجاهاییست که گمراهان به جای لبیک دعوت حق، می گویند ما را آیین نیاکان خود بس است.

 

(( و هنگامی که به آن ها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید. می گویند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می نماییم. آیا اگر پدران آن ها، چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند(باز از آن ها پیروی خواهند کرد)؟! )) سوره مبارکه بقره، آیه170.

 این موضوع امروزه هم جای تأمل و تفقه دارد، حتی اگر در آیین مسلمانی باشد.

این نوع تقلید در اسلام نکوهش شده است و حتی خداوند حکیم در قرآن کریم کسانی را هدایت شده و خردمند می نامد که به سخنان گوناگون گوش فرا دهند و سپس بهترین آن را برگزینند؛ آنجا که می فرماید:

(( همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آن ها پیروی می کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آن ها خردمندانند.)) سوره مبارکه زُمر، آیه 18.

البته نباید از این نکته غافل شد که برای برگزیدن بهترین سخن باید بتوان انواع ادعاهای مغالطه و کذب را از صحیح و درست تشخیص داد، چون قطعا از بین این همه مسلک های متفاوت و بعضا متضاد که همگی دایه دار راه حقیقت اند، یک راه ــ نه بیشتر ــ به حقیقت منتهی نمی شود.

در گذشته مبلغان هر مذهب (اعم از مسیحی، مسلمان، بودائی و ...) آن قدر قدرت تبلیغی و جذبه داشته اند که بر هر جا وارد شوند بتوانند مردم آن جا را به دین و مسلک خود در آورند.( به عنوان مثال به کشورهای استعمارگر نگاه کنید که به هرجا پاگذاشتد مردم آن مناطق را ــ در اکثر موراد ــ مسیحی کردند).

اما امروزه آن مبلغان جای خود را به رسانه های ابرقدرت ها داده اند، آن هم با بُردی خیره کننده و تأثیری بیشتر. آن چنان تأثیر شگرفی که جبر و زور را در قالب آزادی، و سانسور و خفقان را در قالب آزادی بیان به دنیا تحمیل می کنند. مثلا در ظاهر شما آزادید که هر نوع پوشاکی را مایلید انتخاب کنید و بپوشید، اما آیا در مقابل امواج سهمگین مُدگرایی  قادر به فرار هستید؟ اینجاست که به اجبار بایست مد را بپوشید چون که  "مد است!". کسانی در این آزادی جبرگونه سود می برند که بتوانند عقاید خود را در پوشش مدگرایی بر جامعه تحمیل کنند.

بگذار واضح تر بگویم...

جوانی را که دوست دارد همچون غربی ها آزاد باشد، بنگر. می گوید هرچه دلم بخواهد     می پوشم و به کسی ربطی ندارد، اما وقتی نوع خاصی از لباس در جامعه مد شد، او هم مانند بسیاری از جوانان جامعه خویش مجبور است تا از آن مد پیروی کند و اگر نه متهم به بُنجُل پوش عقب افتاده ی گدا می شود.

 

در خانه اگر کس است یک حرف بس است.


87/4/30
9:9 صبح

شهر رؤیاهای من...

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

اینجا شهر رؤیاست. مردمانی دارد باصفا و یکدل. بی تفاوت از کنار یکدیگر نمی گذرند، حال و احوال همدیگر را در همه حال          می پرسند. اینجا شمال شهر و جنوب شهر ندارد، همه یک رنگند. اینجا مردم، به خاطر جیفه ی دنیا همدیگر را نمی درند.

می گویند اینجا تنهاجاییست که برادری و برابری رونق دارد. بچه یتیمان این شهر، شاید هیچگاه احساس یتیمی نکرده اند. بر در خانه ی سالمندان شهر نوشته اند: "هرگز افتتاح نشد تا تعطیل شود".

کوچکترها "احترام به بزرگترها" را بر روی قلب سرخ خود حک کرده اند.

دوچرخه اینجا، بس عجیب رونق دارد؛ آخر مردم از دود خاکستری متنفراند. رنگ سبز زینت بخش این شهر است. درختان و چمن ها و گل ها، چشم هر تازه واردی را محو جمال خود می کنند. خود خواهی و غرور و رذالت سال هاست که در قبرستان این شهر مدفون شده اند، حتی کسی جای قبرشان را نمی داند.

عدالت و گذشت و تواضع حاکمان این شهراند. وسعت قلمرویشان به اندازه ی دل های تک تک شهروندان است. کودکان شهر رؤیا بستنی هایشان را با هم تقسیم می کنند نه همچون کودکان شهر ما یواشکی و تنها بخورند. آخر هر دو دسته از بزرگترهایشان چیزهایی یادگرفته اند!

بلبلان، نغمه سرایان باغ دوستی شهراند.

اینجا شهر رؤیاست...

87/4/23
11:45 صبح

جامعه ایرانی و هویت امروز او (1)

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

                                                                   به نام الله

 

با تبریک ولادت حضرت امام جواد (علیه السلام)

جامعه ایران حکم یک انسان را دارد و اقشار جامعه، هر کدام قسمتی از پیکره ی آن.

اگر قشری از جامعه، منحرف شود انگار که عضوی از آن انسان فرضی ناکار شده است و اگر اکثریت جامعه منحرف شود، این انسانِ قصه ی ما دچار مرگ مغزی می شود. در این بین تأثیر بعضی اقشار بیشتر و محسوس تر است، مانطور که مغز و قلب و... درانسان مهم تر است.

اقشاری همچون روشن فکران، مسئولین، روحانیت و... در صورت آلودگی، جامعه را سریع تر به وادی ضلالت می کشانند. اما نقش عامه ی مردم را نباید دور از ذهن داشت زیرا اینان اند که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند و گمراهیشان یعنی سقوط جامعه و هدایتشان یعنی سعادت جامعه. به همین دلیل است که بی شمار رسانه های رادیویی، ماهواره ی و اینترنتی بیگانه بر روی این قشر مهم سرمایه گذاری کرده و می کنند. القائاتی که این رسانه ها به طور خاص به مردم تحمیل می کنند عبارتند از : دل بریدن از سردمداران نظام(هم چون رهبری و قوای سه گانه)، عقب ماندگی ایران و ایرانی به خاطر وجود این نظام، تضعیف اعتماد به نفس ملی و این که ایرانی نمی تواند، ریشه کن کردن اعتقادات مذهبی مردم، بدبینی و سو ء ظن نسبت به قشر روحانیت، فضای خفقان آلود و دیکتاتور مآبانه در کشور.

 اپوزیسیون، غربی هاو غرب گرایان منادیان آزادی، پیشرفت و دموکراسی.

البته در این میان نباید اشکالات عدیده و مهم جامعه ی ایرانی فراموش شود. به عنوان مثال عواملی که بعضا به کمک این رسانه ها آمده است، عبارتند از : 1.رواج شگفت انگیز شایعات بی پایه و اساس(گاهی اوقات در سطح ملی!) 2. مصرف گرایی بی حد وحصر(آنچه که از آن به چشم و هم چشمی یاد می شود.) 3. الگو برداری از زرق و برق جوامع غربی بدون دریافت علم وفرهنگ مثبت آنان 4. خود باختگی روشن فکر نمایان و... 

 

                                                              ادامه دارد...                                                                          


87/4/22
3:13 عصر

پنجره ای رو به سوی ماه

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

 

خسته از خباثت این ثانیه های بی صبر، به دنبال مکانی که زمان ثابت باشد.

نمی خواهم ثانیه ها بگذرند؛ می خواهم لحظه ها ساکن باشند.

چرا روزها می روند و شب ها می آیند.

چرا بهار مغلوب تابستان می شود و تابستان ناخواسته می رود تا پاییز آید و پاییز بازنده نبرد با زمستان  می شود.

چرا زمانه پرونده ی کودکیمان را برای همیشه بست تا نوجوان شویم و چرا از نوجوانی به جوانی رسیدیم. نکند که پله بعدی میانسالی است؟

چرا پدربزرگم موی سپید دارد؛ چراگونه های مادربزرگ چین و چروک دارد؟

چرا متأخرین آمدند و رفتند و چرا متجددین آمده اند تا بروند.چرا آیندگانی خواهند آمد و خواهند رفت.

اصلا چرا تو شروع به خواندن این نوشته ها کردی مگر نمی دانستی هر شروعی، سرانجامی دارد؟

شاید هم هر پایان، سرآغاز شروعی دوباره باشد. کسی چه      می داند؟

دیروز مادربزرگ در بستر گفت :به جایی می روم که روزگارش انتها ندارد.

پس چرا امروز، هنوز مادر بزرگ، اینجا کنار من است؟ نکند که مادر بزرگ فراموش کرد تا خودش را ببرد؟ حیف که چشمان بسته اش پاسخی به سوالم نمی دهند... .

 


87/4/20
4:7 عصر

بوسه ای آتشین بر...

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

 

چرا نمی شود بوسه بر آتش زد.

چرا روی آب، راه رفتن ممکن نیست.

چرا نباید، در آسمان شنا کرد. چرا پرواز دردریا میّسر نیست.

چرا خورشید نور می دهد و ماه بازتاب نور. چرا جنگل سبز است و آسمان آبی.

چرا باران به آسمان عروج نمی کند. چرا شبِ کویر ستاره هایش پر نور است.

چرا مردمان شهر خاکستری رنگند. چرا مردمان روستا سبزسبزاند.

چرا کلاغ زیبا نیست. چرا زنبور نیش دارد.چرا سوسک ترس دارد!

چرا من می نویسم. چرا تو می خوانی.

چرا شب سیه است و روز روشن.

شاید هم اینگونه که می بینیم نیست.

شاید (( چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید )).

شاید آن وقت، در دریا پرواز کردی .

شاید آن وقت کلاغ را زیبا دیدی.

شاید آن وقت شبِ ِتاریک به سفیدای برف در نظرت سپید تجلی کرد.

شاید آن وقت باران شدی و عروج کردی به آسمان.


شاید
آن وقت بشود بوسه بر آتش زد.


87/4/15
10:15 صبح

یاد باد ایام پاکی...

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

به نام آن یگانه ی هستی بخش

 

خسته ی احساس محسوس حسادت حسودان

ملول از ناله ی لالایی لاله ی تنها

گریزان از زاری زاهد ظاهرنمای زر فروش

تشنه ی شب های شاداب ایام شباب

و به یاد آر آن یگانه ایام دوران طفولیت را که چه معصومانه می گذراندی همچون فرشته ای پاکزاد و چگونه پاک و بی آلایش می زیستی به سفیدای پرهای یک قوی سفید.

 بیا تا دوباره بازگردیم به آن ایام پاک کودکیمان.پاکی قو را نظاره گر باش...

بیا ....


 

87/4/15
10:15 صبح

یک عمر ...

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

        به نام الله

 

یک عمر قلم فرسایی کردن چه سود، آن گاه که نوشته ها تبدیل به عمل نمی شود؟

هی نوشتن و نوشتن و نوشتن،از خواب و خیال ها گفتن،امید و آرزوها را بر ملا کردن، بیشتر آدمی را کور می کند تا اینکه بیدار نماید.

بد نیست که بدانیم یک بار می آییم و یک بار زندگی می کنیم و یک بار ــ برای همیشه ــ از این محفل می رویم.

ثانیه ثانیه اش که می گذرد دیگر دست یافتنی نیست و لحظه لحظه اش که از کفمان می رود یعنی: به مرگ نزدیک می شوید!

آه از این جفای روزگار نامرد بی مروّت...

اگر این سخنان را باور داشتم، نبودم در جایگاهی که هم اکنون هستم، اما باور کردنش هم سخت نیست.

نیم نگاهی به گذشته بیانداز...

کدام یک آمدند و ماندند؟

هیچکدام!

همگی آمدند و رفتند

و هیچکدامشان قدرت اینکه همیشه بمانند، نداشتند.

پس توشه ای جمع کن که وقت تنگ است و به ما هم یک بار ــ نه بیشتر ــ رخصت نداده اند.

صد درود و بدرود.


<   <<   6   7   8   9      >