87/4/15
10:15 صبح

یاد باد ایام پاکی...

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

به نام آن یگانه ی هستی بخش

 

خسته ی احساس محسوس حسادت حسودان

ملول از ناله ی لالایی لاله ی تنها

گریزان از زاری زاهد ظاهرنمای زر فروش

تشنه ی شب های شاداب ایام شباب

و به یاد آر آن یگانه ایام دوران طفولیت را که چه معصومانه می گذراندی همچون فرشته ای پاکزاد و چگونه پاک و بی آلایش می زیستی به سفیدای پرهای یک قوی سفید.

 بیا تا دوباره بازگردیم به آن ایام پاک کودکیمان.پاکی قو را نظاره گر باش...

بیا ....


 

87/4/15
10:15 صبح

یک عمر ...

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

        به نام الله

 

یک عمر قلم فرسایی کردن چه سود، آن گاه که نوشته ها تبدیل به عمل نمی شود؟

هی نوشتن و نوشتن و نوشتن،از خواب و خیال ها گفتن،امید و آرزوها را بر ملا کردن، بیشتر آدمی را کور می کند تا اینکه بیدار نماید.

بد نیست که بدانیم یک بار می آییم و یک بار زندگی می کنیم و یک بار ــ برای همیشه ــ از این محفل می رویم.

ثانیه ثانیه اش که می گذرد دیگر دست یافتنی نیست و لحظه لحظه اش که از کفمان می رود یعنی: به مرگ نزدیک می شوید!

آه از این جفای روزگار نامرد بی مروّت...

اگر این سخنان را باور داشتم، نبودم در جایگاهی که هم اکنون هستم، اما باور کردنش هم سخت نیست.

نیم نگاهی به گذشته بیانداز...

کدام یک آمدند و ماندند؟

هیچکدام!

همگی آمدند و رفتند

و هیچکدامشان قدرت اینکه همیشه بمانند، نداشتند.

پس توشه ای جمع کن که وقت تنگ است و به ما هم یک بار ــ نه بیشتر ــ رخصت نداده اند.

صد درود و بدرود.


87/4/15
10:13 صبح

منم آن کس بی کس که تو او را نخواهی شناخت!

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

 

 

نه کسی که هم نفس بی کسیت شود و نه همدمی تا رفیق تنهاییت گردد.

این سرّ درون را باچه کسی باید گفت؟

اگر نگویم از درون می پوسم و اگر بگویم فاش می گردد.

خدایا ای کاش همراه هر انسان همرازی خلق می کردی تا در وقت بی کسی، کس بی کسیّمان باشد و گوییم به او هر آنچه را که در دل داریم.

خدایا ای کاش فاصله ی من با تو آنقدر کم بود که می آمدم پیشت و می گفتم آن چه را که می خواهم.

خدایا ای کاش آرزوهای نهفته در درونم را بی هیچ شرطی اجابت می کردی و مرا در تنگنای انتظار نمی گذاشتی که عظیم مصیبتی است انتظار.

خدایا ای کاش که هر آنچه بود، برای من می بود تا برآورده می شد هر آنچه را که می خواستم.

نه!

بار خداوندا!

انگار این ها همه پندار باطل است و البته که بر ما،  زما آگاه تری.

پس عطا کن آنچه را که ما لایقیم و تو می دانی.

باشد که اجابت آن ما را به سر منزلگاه مقصود رساند که همان قرب به درگاه توست،

به امید آن روز که بینیم آنچه را که تو عطا کرده ای و ما خواسته ایم.

آمین یا رب العالمین...


87/4/15
10:13 صبح

حیف که قیصر را نشناختم...!

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

به نام الله

(( پیش کش به پدرم

و به یاد مادرم

که پیش از بال گشودن من

پر کشیده بود... ))

دیشب بود که این نوشته ها را به طور کاملا اتفاقی دیدم و خواندم. این اولین اثری بود که از قیصر امین پور داشتم می خواندم!

 " بی بال پریدن " نام این اثر زیباست که واقعاً ارزش خواندن دارد و نه یک بار بلکه صد بار.

تازه با روح لطیف این شاعر آشنا شدم، حیف که دیر و خیلی دیر آشنا شدم.

آخر بیش از دو ماه است که از درگذشتنش می گذرد. هنگام خواندن این اثر بی نظیر آن قدر سبُک شدم که انگار روحم داشت می رفت تا به آسمان عروج کند اما باز جاذبه کتاب دست مرا گرفت و گفت بمان و بخوان...

برای یادگاری چندجمله جمیل از جملات زیبای ایشان را از کتاب مذکور(قسمت "کتاب ها مثل آدم ها هستند") نقل می کنم :

* بعضی از کتاب ها هر چه دارند از دیگران گرفته اند و بعضی از کتاب ها هر چه دارند به دیگران می بخشند.

* بعضی از کتاب ها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می گویند تا بیدار شویم.

*بعضی از کتاب ها پیش از تولد می میرند و بعضی تا ابد زنده هستند.

* .....

و در قسمتی دیگر از کتاب، از زبان یک رفتگر شکسته دل می گوید :

((  من پاییز را جارو می کنم  زمستان را پارو می کنم. تابستان را می شویم تا همیشه بهار باشد. ))

واقعا انسان روح سراسر لطیف و عزیز ایشان را باید تحسین کند اما حیف که دیگر کار از کار گذشته است و ما را امید همرهی او نیست مگر با ذکر صلوات و قرائت فاتحه...


87/4/15
10:12 صبح

* شبهای تک ستاره *

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

 

یه بار فکر نکنی که تازگی هاست می خوام این مطلب رو بنویسم ها، نه! خیلی وقته، ولی حس نوشتنش نبود. آخه مگه میشه یه دنیا احساس رو توی یه نصفه کاغذ جا داد؟ بهتر که بپردازم به اصل مطلب. سرآغاز  داستان بر می گرده به نهم شهریور 86، وقتی که دست پدر و مادر رو بوسیدم و عکسِ چشمان پر از اشک مادر عزیزم رو توی قلبم قاب گرفتم و از اونا جدا شدم تا همراه تعداد دیگری از  دانش آموزان به سمت ایرباس سیصدی بروم که مقصدش جده بود.

آره! قصه ی رفتن، تا برای رسیدن به وصال محبوب، قصه ی رسیدن تا برای دیدن جمال محجوب و قصه ی عشق و عشق بازی و ...

 نمی دانم تا به حال توفیق رفیقت شده  و به آن سرزمین قدم گذاشته ای یا نه؟ولی می دونی که وقتی برای اولین بار چشمها به قبة الخضرا می افته چه حالی داره؟ می دونی برای همیشه حسرت اولین نگاهت به دلت می مونه؟ می دونی برای اولین بار قدم گذاشتن توی بقیع و دیدن اون همه مظلومیت و غربت چه حالی داره؟ می دونی وقتی که به دنبال یک محبوب باشی و اون حتی یک نشونی کوچیک از خودش نداشته باشه تا بری کنار قبرش و باهاش درد و دل کنی یعنی چی ؟

تا به حال بوی مدینه رو استشمام کردی؟

بگذار تا بگذریم.

" روزها با سوزها همراه می شود " و ناخواسته، نِم نِمک روز فراق از وصال پاکان دین می رسد و تو باید لباس سراسر سپید احرام را بپوشی تا با گفتن لبیک اللهم لبیک وارد حریم الهی شوی...

اینجا مکه است و پس از اندک مدتی وارد مسجدالحرام می شوی …

باورت نمی شه که تو وارد حرم امن الهی شده ای اما قدرتی تو رابه سمت خود جذب می کند و تو بی اختیار رو به جلو می روی و ستون های مسجد یکی پس از دیگری به کناری می روند و…

و تو ...

و تو می بینی آنچیزی را که سالهاست به سمت آن، پیشانی خود را به خاک می گذاشتی....

خونه ی خدا فکر می کنی چه رنگیه؟ نه! اشتباه نکن، اینقدر خوشگله که هیچ وقت دلت نمی خواد ازش چشم برداری، نور علی نور.

می دونی چرا عنوان این مطلب رو گذاشتم " شب های تک ستاره " ؟ جوابشو نمی گم ولی اگر یه روز رفتی اونجا، یه شبی بالای سرت یه نگاهی بیانداز…

چی می بینی؟ ( شاید یه ستاره که...)


87/4/15
10:3 صبح

از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟(?)

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

« به نام خدا »

در پست قبلی اشاره شد که راههای بسیاری به عنوان ” راه درست زندگی ” به انسان عرضه می شود(به عبارت ساده تر ما همیشه به دنبال پاسخ به این سوالیم که: (( چگونه زندگی کنیم )) و این سوال در واقع نشات گرفته از همان نیاز مذکور است.)

اما سوال اینجاست که چگونه باید راه صحیح و درست را پیدا کرد و بقیه ی موارد را بی راهه و غلط پنداشت؟

هر پاسخی که دیگران در رابطه ی با این سوال به ما می دهند، باید حداقل دارای دو ویژگی باشد:

یکی اینکه باید جامع و شامل باشد؛ به گونه ای که راه رسیدن به این نیاز در تضاد با دیگر نیازهای فطری انسان نباشد. (مثلا در تضاد با آزادی فرد، امنیت و آرامش در جامعه، پیشرفت و … نباشد)

دوم اینکه پاسخ ها باید کاملا درست و قابل اعتماد باشند؛ زیرا هر پاسخ احتمالی و مشکوک نیازمند تجربه و آزمون است و عمر محدود آدمی کفاف چنین تجربه و آزمونی را نمی دهد، به خصوص که راه ها ی پیشنهادی هم بسیار زیاد و گوناگون است.

وقتی که ما از بین این همه پاسخ ــ به عنوان پاسخ جامع، درست و مطمئن ــ به دنبال جواب واقعا صحیح می گردیم، به وضوح در می یابیم که دستگاه تفکر ما محدودیت بسیار جدی دارد و اصلا قادر به تعیین دقیق و صد در صد پاسخی که آینده ما را تضمین کند، نیست. پس برای به دستیابی به جوابی جامع و مطمئن باید از یک منبعی کمک بگیریم که کاملا به خصوصیات انسان اشراف داشته باشد و به نوعی عالم به تمام علوم باشد تا بتواند به انسان بگوید که کدام عمل خطا است و کدام عمل صواب و در آخر، راه درست زندگی را به ما بنمایاند.

اینجاست که ادیان الهی برای خودشان یک چنین منبعی را تعریف کرده اند و نام آن را ” الله ” گذاشته اند؛ اما مادی گرایان که چنین منبع باشعوری را قبول ندارند، تنها و تنها متکی به قدرت ناقص و ناتوان خود هستند و به همین دلیل تا کنون هزاران(و شاید بیشتر) پاسخ به این دست سوال ها داده اند( که راه درست و کامل زندگی چیست) و بازهم هر چه که به زمان حال می آییم متجددینشان آراء متاخرین خود را ناقص و ابتر پنداشته و خط بطلانی بر آن کشیده اند و باز خودشان آراء جدیدتری را عرضه کرده اند و این چرخه کماکان ادامه دارد!

این گونه بحث ها سر دراز دارد و با مراجعه به نظریات متفکران و اندیشمندان معتقد به خدا (که اصلا محدود به مسلمانان نیست) می توان به راحتی دریافت که این جهان با چنین نظام شگرفی خالقی آگاه و باشعور دارد.

پس ما بطور بسیار خلاصه در اولین قدم راه های عرضه شده توسط مادیون را ناقص و ابتر می پنداریم؛ به دلیل اینکه اساسا دستگاه تفکر و اندیشه ی ما انسان ها بسیار ناقص است و محدودیت های جدی دارد و بدون متصل شدن به منبعی لایزال نمی تواند پاسخی کامل، درخور و شایسته بدهد. پس متکی بودن مادیون به تفکر خودشان نمی تواند جواب گوی سوال ما باشد. ( به عنوان مثال ما انسان ها قادر نیستیم که بگوییم بعد از مرگ چه اتفاقی برای انسان می افتد، پس اتکا به نیروی فکری و اندیشه خودمان نمی تواند راهگشای ما باشد.)

فعلا تا همین جا…

این ها دست نوشته های بنده است و قطعا دارای ضریب اشتباه و خطای بالایی است پس اگر با نظریات من موافق نیستید، مرقوم بفرمایید تا با نظریات شما هم آشنا بشوم.


87/4/15
10:2 صبح

از کجا آمده ایم و به کجا می رویم؟

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

بسم الله الرحمن الرحیم

و امروز می خواهم با تو درد و دل ها بگویم.

اما به شرطی سفره ی دلم را برایت باز می کنم که به حرف های ناپخته ام گوش دهی و تا آخر آن ها را بخوانی.

آدمی از آن روز که پا به عرصه ی گیتی گذاشت، خواست که بهترین راه زندگی را کشف کند، چونکه برای رسیدن به آمال و آرزوهایش و روزهای بهتر به آن نیاز داشت. از آن روز شاید ده ها هزار سال…

نه! بلکه بیشتر…

شاید صدها هزار سال گذشه باشد. انسان امروزی هم هنوز به پیروی از پدران خویش به دنبال کشف بهترین راه زندگی است!

و هنوز که هنوز است انسان ها به یک حقیقت واحد که مورد قبول تمام ساکنین این کره ی خاکی باشد، نرسیده اند.

بعضی دین داری را پیشه کرده وآن را صراط مستقیم خود می پندارند. از این گروه شاخه های بسیاری پا گرفته است، مانند : اسلام، مسیحیت، یهودیت، زرتشتیت و … که معمولا این ها را ادیان توحیدی می نامند و ادیان دیگری که غیرخدای واحد را می پرستند می توان به هندوئیسم، بودائیسم، آنیمیسم و …اشاره کرد.

از طرف دیگر کسانی هستند که به مادیگراها معروف و مشهورند و سرچشمه جهان را برخلاف ادیان، ماده و مادیات می پندارند. جالب اینجاست که هر کدام از این گروهها (دینی و مادی) خود به شاخه های بسیاری تقسیم بندی می شوند و هر کدام از این شاخه ها، راه خود را بهترین راه و آئین خود را نجات بخش ترین آئین ها می دانند! به گونه ای که پیروان دیگر تفکرات را نگون بخت و داخل شده در وادی ضلالت می پندارند.

حال جایگاه ما کجاست؟

بارزترین نکته ای که وجود دارد این است که اگر به چگونگی ادامه ی حیات این نوع تفکرات بنگریم در می یابیم که فرزندان هر خانواده در اکثر موارد پیرو تفکرات پدران و مادران خود هستند! یعنی بستگی دارد که انسانی در کجا به دنیا بیاید، پیشاپیش می توان حدس زد که او پیرو چه نوع تفکر و آئینی است.

اما سوال اینجاست که در این آشفته بازار، حقیقت کجا پنهان گشته است؟

آیا حقیقت وجود خارجی ندارد؟ آیا سوفسطائیان که قرن ها قبل از میلاد مسیح(ع) می گفتند: که یک حقیقت واحد وجود ندارد و هر که هرچه پنداشت برای خود او حقیقت است، درست است؟ یا اینکه حقیقت وجود دارد اما تشخیص آن از میان هزاران راهی که به عنوان حقیقت قطعی و مسلم[؟!] معرفی شده برای ما ممکن نیست؟ اگر اینگونه باشد، یعنی اینکه حقیقت را نمی توان به طور یقینی شناسایی کرد و سپس آن را انتخاب نمود و به آن عمل کرد و در آخر به همه عرضه نمود. اگر شما آنچه را که می پنداری حقیقت است به دیگران عرضه کنی(در خوش بینانه ترین حالت) قطعا دیگران آن را با شک و شبهه ی فراوان مورد بررسی قرار می دهند اما نمی توانند آن را به عنوان یک اصل واحد بپذیرند و به آن عمل کنند.

شاید…

شاید به خاطر این باشد که فکر می کنندباید آن راه را آزمون کنند تا از صحت و صقم آن مطلع شوند!

اما آیا عمر انسان کفاف این تجربه و آزمون را می دهد؟

پس باید به فکر چاره ای دیگر بود…

آن چاره چیست؟

تـو می دانـی ؟


<      1   2   3   4      >